پارت ۱۳۲
جونگکوک بعد از اینکه دید ات ساکت مونده، نفس عمیقی کشید، سرشو تکیه داد به پشتی و چشماش رو بست. حالتش آرام و طبیعی به نظر میرسید، اما در واقع فقط داشت چشماش رو میبست، خوابش نبرده بود.
ات با کنجکاوی سرشو بالا آورد و نگاه کرد. برای لحظهای با تعجب دید جونگکوک همچنان سرش روی صندلیه و چشماش بستهست، اما صدای نفسش منظم و آروم بود. قلب ات کمی نرم شد؛ حس کرد میتونه بدون مزاحمت و در سکوت، یه لحظه نزدیک باشه.
دستاشو به آرامی دور گردن جونگکوک حلقه کرد و به سمت خودش کشید. بغلش گرفت، دستاش روی پشت جونگکوک ملایم میزدن، مثل اینکه داره یه بچه رو آروم میکنه تا بخوابه. ات این کارو با دقت و حواس جمع چند دقیقه تکرار کرد، و هر بار که میزد روی پشت جونگکوک، حس میکرد یه آرامش عجیب بینشون جریان پیدا میکنه.
جونگکوک ابتدا کمی تعجب کرد، چشماش هنوز بسته بود اما لبخند کوچیکی روی لبش نشست، انگار از این نوازش و گرمای ات خوشش اومده باشه. کم کم، ضربانش با دستای ات هماهنگ شد و به مرور، حس کرد چشماش سنگین میشن.
ات که دید جونگکوک داره آرام میگیره، پتوی کوچیکو دوباره کشید روی جونگکوک، طوری که هر دو زیر گرمای اون پتو جا بشن. بعد خودش هم به آرامی کنار جونگکوک دراز کشید، سرشو روی شونه و سینهی جونگکوک گذاشت و نفس عمیق کشید.
در سکوت جنگل و صدای نمنم بارون، هر دو زیر پتو، آرام و بیصدا فرو رفتن توی خواب. حرکات کوچک ات روی پشت جونگکوک و گرمای مشترک پتو، حس یه دنیای امن و شخصی بینشون رو ساخته بود که فقط خودشون میتونستن تجربهش کنن.
ات با کنجکاوی سرشو بالا آورد و نگاه کرد. برای لحظهای با تعجب دید جونگکوک همچنان سرش روی صندلیه و چشماش بستهست، اما صدای نفسش منظم و آروم بود. قلب ات کمی نرم شد؛ حس کرد میتونه بدون مزاحمت و در سکوت، یه لحظه نزدیک باشه.
دستاشو به آرامی دور گردن جونگکوک حلقه کرد و به سمت خودش کشید. بغلش گرفت، دستاش روی پشت جونگکوک ملایم میزدن، مثل اینکه داره یه بچه رو آروم میکنه تا بخوابه. ات این کارو با دقت و حواس جمع چند دقیقه تکرار کرد، و هر بار که میزد روی پشت جونگکوک، حس میکرد یه آرامش عجیب بینشون جریان پیدا میکنه.
جونگکوک ابتدا کمی تعجب کرد، چشماش هنوز بسته بود اما لبخند کوچیکی روی لبش نشست، انگار از این نوازش و گرمای ات خوشش اومده باشه. کم کم، ضربانش با دستای ات هماهنگ شد و به مرور، حس کرد چشماش سنگین میشن.
ات که دید جونگکوک داره آرام میگیره، پتوی کوچیکو دوباره کشید روی جونگکوک، طوری که هر دو زیر گرمای اون پتو جا بشن. بعد خودش هم به آرامی کنار جونگکوک دراز کشید، سرشو روی شونه و سینهی جونگکوک گذاشت و نفس عمیق کشید.
در سکوت جنگل و صدای نمنم بارون، هر دو زیر پتو، آرام و بیصدا فرو رفتن توی خواب. حرکات کوچک ات روی پشت جونگکوک و گرمای مشترک پتو، حس یه دنیای امن و شخصی بینشون رو ساخته بود که فقط خودشون میتونستن تجربهش کنن.
- ۴.۷k
- ۲۵ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط